بیماران تصادفی بیشترازدست همین زبان که سرسبزمی دهدبربادرنج می کشند!چگونه؟!
زبان همچون لقمه ی غذاجلوی تنفس رامی گیرد،سرش رابرروی پایت نهاده ای وشیون می زنی!
غافل ازاین که نفس اوقطع شده است رنگش کبوداست وراه نجات انگشتان دست توست همان پارویی که می تواندزبان رابه کناری بزند وعمرش رابه دنیابندکند!
غافل ازاین که عامل خفگی رابایدمهارکرد نه گریه وفریادتوبرایش سودی داردونه اشک هایت!
آخراین جانیازبه یاری رساندن است چون تنهاشاهدحادثه تویی!
می توانی یک داوطلب باشی آخر29سال داری واین خرقه این جامه این لباس این کاوروهرچه می نامی!برازنده ی نام فردفردداوطلب است؛
ازبسیجی ورزمنده گرفته تاآن که کودکش رادرامورخانه مددکاری می کندتاآن که غذای ظهرفرزندانش راآماده کند؛
تاآن که میوه ای برای مادربزرگ پیرش می برد؛
همه وهمه داوطلبان امدادومردمداری هستند؛
داوطلبی که قلبش برای یاری می زندهنگامی که درخیابان می گرددو حادثه ای رخ می دهددستش راازجیبش درمی آوردوبرای امدادمی دود!
چون کبوتری که به فرزندش درآشیانه می پیونددمی دود!
این جاجای ایستادن وتماشاکردن نیست؛
این جامیدان عمل است؛
بایدمواظب بودومنتظرحادثه ای که خبرنمی کنداماخبرسازمی شود؛
بایدیک داوطلب دوره دیده بود؛
راستی اگراطراف اوشلوغ شد چه خواهی کرد؟!یک دروغ مصلحت آمیز برای نجات جان مصدوم که سروگردنش رانشکنند!!
آهای قوم وخویش من است!!
ودروغ هم نگفته ای!
آخرشعارتوست:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که درآفرینش زیک گوهرند
چوعضوی به دردآوردروزگار
دگرعضوهارانماندقرار
توکزمحنت دیگران بی غمی نشایدکه نامت نهندآدمی
چندنفری راسازمان می دهی تااورادرمیان گیرندومواظبت ازسروگردن شاهکارتوست!
ودیگری راتشویق به یافتن اورژانس ویاری خواستن ازتلفن همراه!
اگرقیمت هابه پای حساب آیندجان آدمی پرارزش ترازفاکتورهای قبض تلفن پرداخت شده است!
بایددستان توپلی بسازدتادلی رابه آن سوی ساحل برساند؛
بایدچشمان توامدادگرصحنه ای باشدکه می توانی درآن دوراهبرد سازنده ارائه دهی:
آموزش دهی
یاری برسانی!
وبایدندای امدادراباورداشته باشی؛دست خداونددرهرمسیرهمراه توست؛
فردایی درکاراست؛
فرداتورابازخواست خواهند کرد اگربتوانی ونخواهی!